Emma
Emma ، دوشیزه ٳما وودهاوس دختری زیبا ، باهوش و پولدار بیست و یک سال دارد . او در خانه برزگ اربابی در هارتفیلد ، در نزدیکی روستای بزرگ هایبری با پدر پیر و خودبیمارانگارش زندگی میکند.
آقای نایتلی که برادر بزرگ جان نایتلی شوهر خواهر بزرگتر اما ، جین است در همسایگی آنان خانه اربابی بزرگی در نزدیکی نیایشکده دان ول دارد .
ازدواج خانم تیلور ، دایه اما با آقای وستون ارباب پولدار و زن مرده این فکر را به سر دوشیزه اما میاندازد که گویا در پیش بینی این پیوند نقشی داشته و براستی با هوش سرشارش الهام بخش و نوید دهنده در پیوند دلها و ازدواجهاست.
برای گذران روز و تنها نماندن، اما میکوشد تا برای هریت اسمیت زیبا که چندی است در دل آقای رابرت مارتین جوان زمیندارساده و روستایی جای دارد، شوهر مناسب تری پیدا کند. نخست بایستی از دل این جوان بدرش آورد و آنگاه او را در دل آقای التون جای دهد.
آقای التون که دلباخته خود اما شده، به همه خواستههای دوشیزه اما در شادمان کردن هریت اسمیت پاسخ مناسب میدهد . آقای وستون برای سال نو میهمانی شامی براه میاندازد. سر میز شام، آقای التون در نبود هریت که بیمار شده، بسیار پرشور و شاد است و با دوشیزه اما بسیار شوخی میکند.
آقای وستون به اما میگوید پسرش فرانک در دومین هفته ماه ژانویه خواهد آمد. به هنگام بازگشت آقای نایتلی با کاسکه دیگر میرود و اما را با آقای التون در کاسکهای تنها میگذارد . التون ابراز دلباختگی میکند و اما خشمگین او را با سردی از خود میراند . سرانجام فرانک بنا به قرار نمیآید .