Hamlet
Hamlet ، سالها پیش در دانمارک شاهزادهای به نام هملت زندگی میکرد . روزی از روزها پدر هملت که پادشاه دانمارک بود ناگهان میمیرد و هملت خیلی ناراحت میشود .
بعدازآن گرترود مادر هملت خیلی زود با کلادیوس برادر شوهرش ازدواج میکند و حالا کلادیوس پادشاه است . هملت با خودش میگوید: «چطور توانستی این کار را با من بکنی . شبی هوراشیو دوست هملت به او میگوید که شبحی در قصر است.
آن شَبَح پدر هملت بود . شبح به هملت میگوید: «کلادیوس مرا با زهر مسموم کرد! هملت، تو باید به خاطر من کلادیوس را به سزای کارش برسانی . هملت گیج میشود. نمیداند که باید حرفهای آن شبه را گوش کند یا نه و نمیداند چه کند .
حالا هملت کارهای عجیبی میکند. بدجنس و عصبانی است و نامزدش اوفیلیا را میرنجاند . هملت به اوفیلیا میگوید: «از من دور شو! تنهایم بگذار!» اوفیلیا میگوید: «آه، چقدر بدجنس شده است!» یک روز یک گروه هنرپیشه وارد قصر میشوند و هملت نقشهای میکشد.
او از هنرپیشهها میخواهد نقشهایشان را عوض کنند. نمایشنامه جدید ماجرای پادشاهی است که مثل پدر هملت مسموم شده است . هملت با خود میگوید: «من با این نمایشنامه پادشاه را گیر میاندازم.» وقتی کلادیوس نمایش را تماشا میکند بسیار نگران شده و فرار میکند.
هملت او را میبیند و حقیقت را میداند . حالا کلادیوس نگران خطری است که هملت برایش دارد و با لرتیز برادر اوفیلیا نقشهای میکشد . کلادیوس میگوید: «تو با هملت مسابقه شمشیرزنی میدهی و ما شمشیر را زهرآلود میکنیم و در جام نوشیدنیاش هم زهر میریزیم
لرتیز و هملت میجنگند. لرتیز هملت را خونی میکند اما در حین جنگ، هملت شمشیر لرتیز را میگیرد و با آن، لرتیز را هم خونی میکند . گرترود به هملت میگوید:«این رو بگیر و بنوش هملت.» هملت میگوید:« نه ممنون مادر. من تشنه نیستم.» کلادیوس فریاد میزند: « نه نخورش ! » « خودشه! اون همه ما رو مسموم کرد ! » سرانجام هملت میفهمد که باید کلادیوس را به سزایش برساند . هملت بهسوی کلادیوس حمله کرده و او را میکشد: « بگیر که اومد ! این هم نوش جانت ! »
حالا تمام اعضای خانواده سلطنتی مسموم شدهاند و هملت به دوستش میگوید باید کسی پادشاه شود . دوست هملت با او وداع میکند: « شاهزاده من بدرود و خداحافظ »